به گزارش خبرنگار مهر، حکمتاله ملاصالحی، از متفکران معاصر، عضو هیأت علمی دانشگاه تهران، عضو هیأت امنای بنیاد ایرانشناسی و از نظریه پردازان دو حوزه «فلسفه باستان شناسی» و «باستان شناسی دین در ایران» بحثی را درباره کشمکش با دنیای مدرن و ارزشهای مدرنیته در اختیار مهر قرار داده است.
ملاصالحی صاحب کتابهایی چون «انسان تاریخی و تاریخ متعالی: تاملاتی در تاریخمندی انسان»، «انسان، فرهنگ و سنت»، «درآمدی بر معرفتشناسی باستانشناسی»، «باستانشناسی دین: با فانوس نظر در جستوجوی آئینهای گمشده»، «جلوههای کهن هنر آئینی»، «جستاری در فرهنگ، پدیده موزه و باستانشناسی» و «باستانشناسی در صافی جستارهای فلسفی» است.
مشروح اینمطلب در ادامه میآید:
در آدینه روز هفته پایانی مهر ماه پاییزی سال ۱۴۰۱ هجری خورشیدی؛ دو تن از مستندسازان بنام و یک تن از باستانشناسان توانای میهن به عزم و انگیزه و اشتیاق ساختن مجموعه مستندی نو درباره تاریخ و فرهنگ و اقلیم و عالم مدنی و معنوی ایرانی، به منزل تشریف آوردند. ساعاتی در محضر دوربینهای فیلمبرداری، چشم در چشم لنزهای دوربین و چهره دلنشین دوستان بسر شد. سخنان نیکویی بر زبان آمد و سوالهای هوشمندانه مفید و نیکو و سنجیده نیز مطرح و دامن زده شد و پاسخها نیز هر چند فشرده و کوتاه داده میشد لیکن در گفتارها پیوستگی و انسجام بود و دوستان خرسند از پیشرفت برنامههای پیش رو. سوال سپسین و پایانین، حسن و مُهر خطامی بود بر طومار مباحث مطرح شده.
آنچه اینک از محضر مخاطب علاقهمند به چنین مباحث میگذرد؛ شمّهای است برگرفته از آن پرسش و پاسخ سپسین و پایانین در باب و در تبیین علل واقعی کشمکشها و آشفتگیهای کثیرالاضلاع سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و اعتقادی و ارزشی و اخلاقی و در یک کلام روانشناختی و رفتارشناختی موجود در جامعه پسا انقلاب ما ایرانیان. البته این کشکمشها و آشفتگیها و آشوبهای کثیرالاضلاح و کثیرالافعال و کثیرالاطوار به جامعه ما ایرانیان محدود نمیشود و مشابهاش را به انحاء و به درجات و در سطح و عمق و شدت و حدت و شتاب متفاوت در میان جامعهها و جمعیتهای دیگر سیاره زمین طی سدههای اخیر شاهد بودهایم و همچنان شاهد هستم.
همروزگار شدن و معاصرت با دیگری مقتضیات و لوازم خاص خود را دارد و میطلبد. مادام که زمینه و زمانهاش را مهیا نکردهای همچنان در گلوگاه کشمکشها و تناقضها گرفتار خواهی ماند
دویست سال اخیر تاریخ ما ایرانیان را میشود دویست سال کشمکشهای بی امان و گسترده میان تاریخ و فرهنگ ما، سنت و میراث ما باورها و ارزشهای ما اقتصاد و معیشت سنتی ما آداب و ادب و اخلاق زندگی ما با تحولات عظیم و بیسابقه و سرنوشتساز تاریخی، فکری، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، فنی، مدنی و معنوی که طی سدههای اخیر در قاره و منطقههای غربی تاریخ اتفاق افتاده است؛ تعبیر و تفسیر کرد. آن کشمکشها و تعارضها و شقاقها مرحله به مرحله شتابانتر از پیش چهرهاش را آشکار کرد. پس از بپاخاستن انقلاب بهمن ۵۷ هجری خورشیدی چهره تعارضها و کشمکشها آشکارتر و آشوبناکتر و قهرآمیزتر و ستیزجویانهتر شد. مصادیق و مظاهر متعدد آن کشمکشها و تعارضها و آشفتگیها و آشوبها و آنارشیزم را شما میتوانید در زبان عامه و حتی در زبان اقشار دانش آموخته جامعه، در معماری شلخته، بیهویت و نازیبای شهری و روستایی، در سیاست و مدیریت و نحوه دین و دولتداری، در اقتصاد و معیشت، در روان و رفتار در فرهنگ و زندگی، در باورها و نظامهای ارزشی و اعتقادی جامعه پساانقلاب ما ببینید.
ما در غروبگاه دورانی با طلوعگاه دورانی، بناگاه مواجه شدیم که برایمان دور از انتظار و غیر قابل پیشبینی و پیشگیری بود. نحوه مواجه با آن را نمیدانستیم. برآمدنش برایمان غافلگیرکننده بود. دستآوردهای خیره کنندهاش هم برایمان جذاب بود و وسوسه انگیز هم ترسناک و مخاطره انگیز. دچار سرگشتگی و سردرگمی شدیم. مجذوب و مبهوت نمیدانستیم با انسانی که دست و دامنش پر از فکر و فلسفه و بادههای نو به نو علم و فناوریهای مدرن و ارزشهای مدرنیته است چگونه میباید مواجه شد. به عبارت دیگر ابزارهای فکری و فرهنگی مناسب و متناسب را در مواجه با تحولات عظیم و بیسابقه و سرنوشت سازی که در قاره و منطقههای غربی اتفاق افتاده بود در کف نداشتیم. دچار سرگشتگی، کشمکش و سردرگمی تاریخی عجیب شدیم.
به دیگر سخن نوعی نامعاصربودگی یا عدم معاصرت در مواجه با تحولات دنیای مدرن با ارزشهای نوبنیاد مدرنیته؛ کشمکشها و تعارضها را میان تاریخ دورانی که تجربه غروب و زوالش را از سرمیگذراند و تاریخ عصری که انسانش با دست و دامنی پر از ارزشهای نو، بادههای اندیشه و دانش و آگاهی و دانایی جدید و ابداع و اختراع انواع و اطوار و اقسام فناوریهای مدرن بر صحنه آمده بود و جهانی گام برمیگرفت و جهانی جغرافیای همه سنتهای اعتقادی و نظامهای سیاسی و اجتماعی را در مقیاسی سیارهای در همه قاره میکوبید و از پیش رو برمیگرفت و در مینوردد و تسخیر میکرد؛ بیش از پیش فراختر و دشوارتر و بغرنجتر و شکافها را عمیقتر صعبالعبورتر میکرد و چنین نیز شد. اکنون نیز دست و دامنمان در مواجه با او تهیست. تأسیس کشور نوبنیاد پاکستان در ذیل نظام سیاسی جمهوری اسلامی و اخیراً تأسیس امارت اسلامی در افغانستان تجربه غمانگیز زوال تاریخ دورانیست که نه تنها معاصرت با دنیای مدرن را نمیفهمد که ناتوان از برقرار کردن نسبت و رابطه واقعی و اصیل با آن است. اسلام خواهیهای دوره جدید در هر شکل آن تصویر غمانگیز تجربه دوران زوال عالمیست با تحولات دنیای مدرن و ارزشهای مدرنیته که با آن احساس غریبگی، بیگانگی میکند و ناتوان و ناکام از معاصرت با آن است. علیرغم آنکه بر خوان ضیافت دستاوردهایش نشسته است و با ولع از آن لقمه و کام برمیگیرد با آن سرستیز دارد و با ارزشهایش بر سر مهر نیست و سر قهر دارد و با دست و دامنی تهی سودای انسان و عالم دیگر را در سر میپزد.
همزمانی جامعهها، فرهنگها، ادوار یا اعصار تاریخی لزوماً به معنای معاصرت میانشان نیست. جامعهها و جمعیتهای قاره سرخپوستان بومی وقتی با مهاجمان اسپانیایی مواجه شدند هیچ معاصرتی میانشان نبود هرچند همزمان آن مهاجمان اروپایی و این بومیان سرخپوست هزارهها جدای از هم بیخبر از یکدیگر سیر و مسیر تاریخ خود را از سرگذرانده بودند. در درون مرزهای سیاسی و جعرافیایی جامعهها شما میتوانید هم جمعیتهای کوچ رو هم روستانشینان کشاورز روزگار نوسنگی را هم جمعیت شهری برج نشین مدرن را بیابید به لحاظ زمانی همزمان باشند لیکن معاصرت میانشان نباشد.
معاصرت مستلزم شناخت متقابل از یکدیگراست. مستلزم داد و ستدهای چند سویه میان جامعههاست. البته و صد البته نه صرفاً تجاری و بازرگانی. در سپهر دیگر نیز اعم از فکری و فرهنگی و ارزشی و اعتقادی یا ایدئولوژیک به مفهوم رایج آن نیز. پس از فتح قسطنطنیه پایگاه و پایتخت روم شرق به تاریخ ۱۴۵۳ میلادی به دست ترکان عثمانی علیرغم داد و ستدهای گسترده تجاری که میان بازرگانان و تجار ِنظام سلطان سالاری عثمانی به تدریج با اروپاییان برقرار شد، هیچگاه معاصرت واقعی آنگونه که میان روسها با تحولات عظیم اروپای سدههای رنسانس و روشنگری اتفاق افتاد در میان ترکان و اروپاییان اتفاق نیفتاد. اکنون همچنین معاصرتی اتفاق نیفتاده است. میان ژاپن و غرب اتفاق افتاده است. حتی میان هند و غرب به درجهای اتفاق افتاده است. اما میان پاکستان جمهوری اسلامی جدیدالتاسیس و امارت اسلامی افغانستان طالبان نه تنها چنین معاصرتی اتفاق نیفتاده است که راهها و مجاری آن نیز تنگتر و مسدودتر هم شده است.
پس از نیمه برخاستن ما ایرانیان از خواب سنگین روزگار حاکمیت شاهان قاجار در دهههای پایانین همین روزگار، جنبش مشروطهخواهی را میتوان نخستین تلاش واقعی ایرانیان مشروطهخواه در مسیر معاصرت یا هم روزگار شدن با تحولاتی که در قاره و منطقههای غربی تاریخ رخداده بود تفسیر کرد. البته آن جنبش و خیزش مشروطه خواهی بیثمر هم نبود. در روزگار استبداد شانه پهلویها تلاشهای یک سویه در معاصرت و همروزگار شدن با دنیای مدرن و ارزشهای مدرنیته ادامه یافت. با برآمدن انقلاب بهمن ۵۷ هم کشمکش میان ارزشها و سنتها و باورهای جامعه پسا انقلاب با ارزشهای مدرنیته که جمعی به چشم تردید و جمعی دیگر از موضع و منظر نفی و انکار به سیاست و سیادت کفرآمیز لیبرالی دنیای مدرن مینگریستند؛ در میان حاکمان و نو دولتیان جامعه پساانقلاب با رنگ و لعاب غلیظ سیاسی، عمیقتر شد و تناقضها آشکارتر و تضادها زیانبارتر و تقابلها پرهزینهتر برای جامعه. مدعیان بسیاری نیز در جوامع مسلمان زیر لوای انواع و اطوار اسلام خواهیهای سلفی و تکفیری و سیاسی به هوا و هوس بازسازی خلافتها و عمارتهای مدفون مسلمانان در روزگاران گذشته و احیای اسطورههای کهن آن روزگاران در روزگارِ زوال تاریخی مسلمانان پی به پی بر صحنه آمدند. چه خونها که سنگدلانه بر زمین تاریخ نریختند و چه میراث و کارنامه مردودی از خود به جای ننهادند و همچنان متعصبتر و ناکامتر و ناموفقتر از پیش سنگدانه خون میریزند و هم بر خود هم بر مسلمان و غیرمسلمان جفا میکنند و ستم میبارند.
حالت و شرط سوم این است تو با دیگری و یا به عکس با بادههای نو اندیشه و نظامهای ارزشی و مدنی و معنوی متفاوت لیکن بالنسبه همسنگ به آوردگاه تاریخ فراخوانده شوی و با دیگری دست و پنجه بفشاری و وارد دادن و ستاندنهای کثیرالاضلاح بشوی و با دستی به حریف بدهی و با دستی دیگر از حریف بستانی
چهار دهه کشمکش و تناقض و سرگشتگی و تقابل و سردرگمی و تعارض میان سنت و مدرنیته در جامعه پساانقلاب ما تصویری غمانگیز از نامعاصربودگی و ناکامی در معاصرت یا همروزگار شدن با تحولات و مقتضیات و ملزومات دنیای مدرن و ارزشها و دستاوردهای پذیرفته شده جهانیست. تناقض را ببینید! هرچه قهرآمیزتر و متعصبانهتر دیگری را نفی میکنیم و با ارزشها و دستآوردهای علمی و فکری و فرهنگی و مدنیاش میستیزیم و انکارش میکنیم؛ بیش از پیش خود را در دست و دامن او افکنده مییابیم. شهروندان کشورهای مسلمان از صدر تا ذیل از کشورهای خود میگریزند و مهاجرت و ترک میهن به سوی کشورهایی میکنند و میروند و پناه میگیرند که خاستگاه و کانون تحولات عظیم دوره جدید بودهاند و اندیشمندان و خردمندان و دانشمندان و نخبگانش طراحان و معماران و مهندسان و بنیانگذاران و بپاکنندگان بزرگ نظامهای سیاسی و فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی و ارزشهای مدرنیته. آنها احساس میکنند؛ در این کشور حقوقشان بیشتر از زادگاه و سرزمین خود مراعات میشود و برایشان هم فرصت بیشتر است هم زمینه و زمانه مهیاتر که استعدادهایشان شکوفان شود و ببالند و طرحها و برنامههایشان را برای یک زندگی مرفهتر و موفقتر تحقق ببخشند و در هوا و فضای آزادتر تنفس کنند و بیاندیشند و مسلمانهتر زندگی کنند.
به سرزمینهای دور نمیرویم و راه را دور نمیکنیم در همین جامعه پساانقلاب ما که در صدر هرم جمعیتی جامعه نو دولتیان و مدیران تازه متمول و تازه متمکن و صاحبان قدرت قرار گرفتهاند تا قاعده هرم جمعیتی جامعه که بیشترشان فرودستان محروم از نام و نان و جاه را شامل میشوند؛ فرزندانشان را برای زندگی مرفهتر و موفقتر و دسترسی به آیندهای درخشانتر به کشورهایی میفرستند که زیر سقف مجلس و مصلاهای نماز جمعه و منبر مسجدها و پشت بلندگوی حسینیهها دارالکفر توصیف و تحقیر میشوند و باور به نظامهای دانایی و فکری و فرهنگی سیاسی و مدنی و معنوی و اخلاقی ارزشی مدرنیته آنها کفر و اباحیگری و لیبرال مشربی محسوب میشود!
تناقض را ببینید! معاصرت گریزی دروغناک را ببینید!
به هر روی همروزگار شدن و معاصرت با دیگری مقتضیات و لوازم خاص خود را دارد و میطلبد. مادام که زمینه و زمانهاش را مهیا نکردهای همچنان در گلوگاه کشمکشها و تناقضها گرفتار خواهی ماند. اساساً همروزگار شدن و معاصرت با تحولات دورانسازی که در تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما در مقاطع و برهههای خاص تاریخی هر از گاه اتفاق افتاده و افق گشوده است و سر از افتتاح عهد و عصری نو برکشیده است در سه حالت میتواند اتفاق افتد.
شرط و حالت نخست این است که تو خود خاستگاه و کانون تحولات فکری و فرهنگی و مدنی و معنوی باشی و با دست و دامنی پر از بادههای نو فکر و فرهنگ و دانش و دانایی و دستاوردهای نو، دیگری را به معاصرت یا همروزگاری و همراه شدن با خود فرابخوانی.
حالت و شرط دوم بالعکس است. دیگری خاستگاه و کانون تحولات باشد و با دست و دامنی پر از باده اندیشهها و ارزشهای نو تو را به معاصرت و همروزگار شدن با خود فرابخواند.
حالت و شرط سوم این است تو با دیگری و یا به عکس با بادههای نو اندیشه و نظامهای ارزشی و مدنی و معنوی متفاوت لیکن بالنسبه همسنگ به آوردگاه تاریخ فراخوانده شوی و با دیگری دست و پنجه بفشاری و وارد دادن و ستاندنهای کثیرالاضلاح بشوی و با دستی به حریف بدهی و با دستی دیگر از حریف بستانی. یک هزاره بیش، ایرانیان اینچنین با یونانیان و رومیان دست و پنجه فشردند. در آوردگاههای تاریخ آن که دست و دامنش از بادههای نو اندیشه و دانش و دانایی و خرد و خردمندی پرتر و کالایش در بازار داد و ستد فکرها و فرهنگها و عقلها و فهمها مرغوبتر مشتریانش پرخریدارتر.
حکمتاله ملاصالحی، ۱۴۰۱/۷/۲۴، هجری خورشیدی
نظر شما